‎کانال کتاب و داستان‎

کتاب و داستان

داستانک، سخنان ناب، طنز، دیالوگ ماندگار، داستان کوتاه، کتاب، سخنان اندیشمندان

داستانک، سخنان ناب، طنز، دیالوگ ماندگار، داستان کوتاه، کتاب، سخنان اندیشمندان

۷۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

#فرهنگ یعنى بپذیریم ظاهر هر کس دو بخش دارد


بخش اول

چیزهایى که انتخاب خودش نیستند و بطور طبیعى به او داده شده و نباید مسخره شود


بخش دوم

چیزهایى که انتخاب خود هستند و به ما ربطى ندارند


#برتراند_راسل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۱۷
MoUSA Ra

داستان #وحشی_بافقی و عشق وی


یک روز زنی به کوچه ای که مسجد جامع شهر درآن قرار داشت رفت ومنتظر شد تا نماز تمام شود وبه دنبال امام جماعت که کسی جز وحشی نبود راه افتاد ودر بین راه خودش را به امام جماعت رساند و نیم تنه ای به او زد و رد شد وبانیم نگاهی به پشت سر حرکت کرد ورفت ودور شد وحشی به خانه رفت وجلوی آینه رفت صورت پراز آثار جامانده از بیماری آبله خودرا نگاه کرد وپیش خود گفت به احتمال زیاد این زن متوجه نشده یا مرا باکسی دیگر اشتباه گرفته


 وزیاد به آن فکر نکرد اما زیبایی چهره زن وی را دچار وسوسه ای غیر قابل انکار کرده بود ونتواست شب را بدون فکرکردن به وی بخوابد وفردای آن روز دوباره سر وکله ی زن پیدا شد وبا عشوه ای دیگر کار روز گذشته ی خود را تکرار کرد وحسابی خواب امام جماعت شهر را به هم ریخت وحشی هر بار که جلوی آینه میرفت نمیتوانست باور کند که زنی به آن زیبایی عاشق وی شده باشد اما از آنجا که وحشی بسیار ساده دل ویکرنگ بود نمیتوانست اورا نادیده بگیرد وخلاصه برای چند روز دیگر زن حیله خود را بکار بست، تا امام جماعت شهر، به دنبال وی حرکت کرد ورفت وزن هم عشوه کنان وی را به دنیال خود میکشید تا به در خانه ی زن رسیدند زن درب را باز گذاشت وپس از لحظاتی سرک کشید وآخوند ساده دل را منتظر دید وی را


 دعوت کرد که داخل خانه شود وامام جماعت وارد خانه شد و زن اول میوه آورد وبعد برای وی شراب آورد و امام جماعت امتناع کرد ولی زن دست بردار نشد وگفت: راه رسیدن به من نوشیدن این جام است و اصرار کرد، عاشق دلسوخته ی از همه جا بیخبر، ناچار جام را سر کشید و آتش عشق زن در دلش هزار برابر شد و از جا بلند شد وبه سوی زن رفت بیخبر از نقشه ای که زن برایش کشیده بود وبا خنده وعشوه های منحرف کننده وی را به دنبال خود به این سو وآنسو کشاند وهنگامی که وحشی از خود بیخود شده بود به دنیال زن از راه پله ی ساختمان به سمت پشت بام رفت وچون روی پشت بام رسید زن حیله گر بنای فریاد را گذاشت که ای مردم مسلمان به دادم برسید ومرا از دست این دیوانه ی شراب خورده نجات دهیدو... مردم متعصب ومتدین بافق چون صدای زنی راشنیدند که ازدست مردی غریبه فرار میکند، همه ریختند وچون دیدند امام جماعت شهر است بیشتر عصبانی شدند وتا جایی که میخورد وی را کتک زدند وخلع لباسش کردند وهر چه از زبانشان درآمد نثارش کردند واز خانه ی زن غریبه بیرونش انداختند واین داستان در کمترین زمان ممکن در شهر پیچید که امام جماعت شهر، عاشق فلان زن شده و وی را تعقیب کرده، ومردم میخواستند ببینند این زن کیست وچقدر زیباست که دل امام جماعت شهرشان را برده و در اندک زمانی این زن زیبا رو مورد توجه همه ی مردم وخصوصا مردها قرار گرفت و کشته مرده ی زیادی پیدا کرد،چه هدف واقعی او همین بود


 واین تنها دلیلی بود که این بلا را به سر وحشی آورد ومیخواست با این نقشه به هدف اصلی خود که شهره ی عام خاص شدن بود، برسد وبعد ازاین جریان جماعت زیادی شیفته ی وی شدند آمد وشد های زیادی داشت واصلا هم به وحشی فکر نمیکرد که کجا رفته وعاقبتش چی شده، و لی وحشی اگر چه بعد از این قضیه بیشتر گوشه گیر شد و تخلص ”وحشی“ را برگزید واز چشم مردمان پنهان شدوبه معشوق واقعی خود میاندیشید ولی از وی نیز غافل نبود وهمیشه دورادور وی را میپایید و شعر شرح پریشانی در شکایت از همین معشوقه است.


#داستانک   #واقعی   #عاشقانه 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۱۶
MoUSA Ra

فهمیدن یک زن سخت نیست،

زن سراسر ناز است و نیاز

گریه ها،خنده ها،حرفهایش تنها برای مردش هست!

او عشق می خواهد و آغوش

سینه ای مردانه ،شانه ای برای تکیه دادن

فهمیدن یک زن سخت نیست باور کن...


زن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۱۲
MoUSA Ra

آورده اند ڪه : 

روزی به ڪریم خان زند گفتند، یڪ فردی یڪ هفته است میخواهد شما را ببیند و مدام گریه میڪند .


ڪریم خان آن شخص را به حضور طلبید، ولی آن شخص بشدت گریه میڪرد و نمی توانست حرف بزند. ڪریم خان گفت : وقتی گریه هایش تمام شد بیاریدش نزد من

بعد از ساعت ها گریه ڪردن شخص ساڪت شد و شرف حضور یافت. گفت قربان من ڪور مادر زاد بودم به زیارت قبر پدر بزرگوار شما رفتم و شفایم را از او گرفتم .


شاه دستور داد سریع چشم های این فرد را ڪور ڪنید تا برود دوباره شفایش را بگیرد

اطرافیان به شاه گفتند قربان این شفا گرفته پدر شماست. ایشان را به پدرتان ببخشید


وڪیل الرعایا گفت : پدر من یڪ خر دزد بود من نمیدانم قبرش ڪجاست و من به زور این شمشیر حڪمران شدم


پدر من چگونه می تواند شفا دهنده باشد ؟

اگر متملقین میدان پیدا ڪنند دین و دنیای مان را به تباهی می ڪشند



#اندکی_تٵمل

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۲۵
MoUSA Ra

💫✨💫✨



آدمها فکر می کنند اگر یک بار دیگر متولد شوند، جور دیگری زندگی می کنند،

شاد و خوشبخت

و کم اشتباه خواهند بود.

فکر می کنند می توانند همه چیز را از نو بسازند، محکم و بی نقص!

اما حقیقت ندارد.


اگر ما جسارت طور دیگری زندگی کردن را داشتیم،

اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم، 

اگر آدم ساختن بودیم،

از همین جای زندگیمان به بعد را 

مى ساختیم.


#آنتوان_دوسنت_اگزوپری 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۴۱
MoUSA Ra

ﭘﺴﺮﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺰﯼ ﻧﺸﺴﺖ. 

ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺭﻓﺖ. ﭘﺴﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ: 

ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺑﺎ ﺷﮑﻼﺕ ﭼﻨﺪ ﺍﺳﺖ؟ 

ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﮔﻔﺖ پنجاه ﺳﻨﺖ... 

ﭘﺴﺮ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﻮﻝ ﺧرﺩﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺷﻤﺮﺩ. ﺑﻌﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﭼﻨﺪ ﺍﺳﺖ؟ 

ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﺰﻫﺎ ﭘﺮﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺪﻥ میز بودند با ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﮕﯽ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻨﺪ ﮔﻔﺖ سی و پنج ﺳﻨﺖ. ﭘﺴﺮ: 

ﻟﻄﻔﺎ ﯾﮏ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ.ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺤﺴﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﭘﺴﺮ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﻮﻟﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻨﺪﻭﻗﺪﺍﺭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ. 

ﻫﻨﮕﺎﻣﯿﮑﻪ ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﯿﺰ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ، ﮔﺮﯾﻪﺍﺵ ﮔﺮﻓﺖ. 

ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﮐﻨﺎﺭ ﻇﺮﻑ ﺧﺎﻟﯽ، پانزده ﺳﻨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺍﻧﻌﺎﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ.....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۴۰
MoUSA Ra

یک روز از سرِ بی کاری ،به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند.

با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟"


قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر"..

از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند.


نوشته بودند که "فقر خوب است . چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند." 


عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود.


فقط یکی از بچه ها نوشته بود "عطر"..

انشایش را هنوز هم دارم . چه زیبا نوشته بود :


" عطر ، حس های آدم را بیدار میکند..

که فقر آنها را خاموش کرده است



#فریبا_وفی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۳۸
MoUSA Ra

در اوایل انقلاب فرانسه سه نفر محکوم به اعدام با گیوتین شدند:

یک روحانی،

یک وکیل دادگسترى

و یک فیزیکدان.


ابتدا سر روحانی را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد حرف آخرت چیست؟

روحانی گفت: خدا خدا او مرا نجات خواهد داد.

تیغ گیوتین پایین آمد و نزدیک گردن او متوقف شد. مردم با تعجب فریاد زدند آزادش کنید! خدا حرفش را زد!

به این ترتیب نجات یافت.


نوبت وکیل رسید؛

پرسیدند آخرین حرفت چیست؟

گفت: من مثل روحانى خدا را نمى شناسم، درباره عدالت بیشتر مى دانم.

عدالت عدالت مرا نجات خواهد داد.

گیوتین پایین رفت اما نزدیک گردن وکیل ایستاد.

اینبار هم مردم متعجب فریاد زدند آزادش کنید!عدالت حرف خودش را زد! وکیل هم نجات پیدا کرد. 


در آخر نوبت به فیزیکدان رسید؛

از او سؤال شد؛ آخرین حرفت چیست؟ 

گفت: من نه خدا را مى شناسم و نه 

عدالت را اما من این را مى دانم که 

روى طناب گیوتین گره اى هست که 

مانع پایین آمدن تیغه مى شود ! 


طناب را بررسى کردند و مشکل را یافتند، گره را باز کردند و تیغ برّان بر گردن فیزیکدان فرود آمد و آن را از تن جدا کرد ...


معمولا کسانى که به «گره ها» اشاره مى کنند فرجام تلخى دارند!!!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۳۷
MoUSA Ra

عده‌ای به اصرار از چرچیل خواستند که سیاست را تعریف کند.

چرچیل به ناچار دایره‌ای کشید و خروسی در آن انداخت و گفت:

خروس را بدون آنکه از دایره خارج شود، بگیرید!

این عده هرچه تلاش کردند نتوانستند و خروس از دایره بیرون می‌رفت.

آخر از چرچیل خواستند که این کار را خود انجام دهد.

چرچیل خروسی دیگر کنار خروس اولی گذاشت و این دو شروع به جنگیدن کردند.

آنگاه چرچیل دو خروس را از گردن گرفت و بلند و گفت:

این سیاست است!


حالا می‌توان فهمید که چرا همه دنیا را این چنین به جان هم انداخته‌اند!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۴۲
MoUSA Ra

#خیلی_زیباست 👇👇👇


شازده کوچولو به سیاره دوم رفت. آنجا فقط یک پادشاه تنها زندگی میکرد.

بعد از ملاقاتی کوتاه , 

شازده کوچولو خواست که سیاره را ترک کند. 

اما فرمانروا که دلش میخواست او را نگه دارد گفت:

نرو, تورا وزیر دادگستری میکنیم.


شازده کوچولو گفت: 

اینجا کسی نیست که من او را محاکمه کنم 

فروانروا گفت: 


خب, خودت را محاکمه کن!

 این سخت ترین کار دنیاست! اینکه بتونی درباره خودت قضاوت درستی داشته باشی و عادلانه خودت رو محاکمه کنی...


✍️ #آنتوان_دوسنت_اگزوپری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۳۹
MoUSA Ra

💫✨💫✨


#بیاموزیم 


مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند: چرا دیر می آیی؟ جواب می داد: یک ساعت بیش تر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم. یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید. 


مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگردها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود. یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود. 


مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت، در زمانی که آن ها می خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست. یک روز فهمید مشتریانش بسیار کم تر شده اند. مرد نشسته بود. دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید. سیگاری آتش زد و به فکر فرو رفت. باید کاری می کرد. باید خودش را اصلاح می کرد. ناگهان فکری به ذهنش رسید. او می توانست بازیگر باشد: 

از فردا صبح، مرد هر روز به موقع سر کارش حاضر می شد، کلاس هایش را مرتب تشکیل می داد و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد. 

او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد. وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دست هایش را به هم می مالید و با اعتماد به نفس بالا می گفت : خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم. سفارش های مشتریانش را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد. تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود. 

حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند. 

اما او دیگر با خودش « صادق » نیست. او الان یک بازیگر است.


✍️نتیجه: یادمون باشه، شاید بتونیم همه رو گول بزنیم، ولی خودمون رو نمیتونیم گول بزنیم.

با خودت صادق باش.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۸
MoUSA Ra


فامیل دور

فامیل دور:


بعضیا وقتی میان توو زندگی آدم

آدرسو گم میکنن

بجا اینکه برن توو دل آدم

میرن روو مخ آدم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۶
MoUSA Ra

پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد.

او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست.


پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد.


آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد، هروقت هم خانواده او را سرزنش میکردند پدر بزرگ فقط اشک میریخت و هیچ نمیگفت.


یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی میکرد. پدر روبه او کرد و گفت: پسرم داری چی درست میکنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست میکنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!


یادمان بماند که:

       "زمین گرد است..."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۵
MoUSA Ra

معروف است که یوزپلنگ از هر ده بار تلاش برای شکار تنها در یکی از آنها موفق میشود وقتی یوزپلنگ نُه بار تلاش میکند و نتیجه نمیگیرد، با خود نمیگوید که من برای این کار ساخته نشده ام،

من شکارچی نیستم و بهتر است بروم علف بخورم. او برای دهمین بار نیز تلاش میکند. او آنقدر تلاش میکند تا به نتیجه دلخواه خود برسد. 

اگر ناملایمات مسیر، تو را خسته کردند از تلاش دست برندار زیرا تو هیچ وقت نمیدانی تا چه اندازه به موفقیت نزدیک شده ای.


یادت نره که هیچ موفقیتی بدون درد و رنج و تلاش مضاعف به دست نمی آید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۳
MoUSA Ra

💎ما آدمای جالبی هستیم 😕✋️ 



مرگ بر همه کشورا میگیم .....

بعد برنج هندی را با گوشت برزیلی در ظروف ایتالیایی روی اجاق گاز آلمانی می پزیم 

و با قاشق استیل فرانسوی 

در لباس ترکیه ای

 و با ژست انگلیسی با نوشابه اسرائیلی و دسر مکزیکی، 

زیر چادر سیاه ژاپنی در منزلی با اجناس چینی، 

کنار مبل لهستانی و تلویزیون کره ای، 

با نگاه به بی بی سی میخوریم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۱
MoUSA Ra

زیبایی زن


در برابر هر زن زیبا... 

مرد بدبختی هم هست که از بودن با او خسته شده است،


زیبایی یکی از ملزومات عاشق شدن در ذهن تمام مردان است ،


اما زنی که تنها زیباست و از داشتن قدرت درک عاجز است، به زودی برای مردش تبدیل به یکی از وسایل گوشه و کنار منزل می شود !


عادی و گاهی هم کسالت بار ...


#اروین_دی_یالوم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۰۴
MoUSA Ra

سخنی از سیمین دانشور


براستی"زن" بودن 

کار مشکلی است،مجبوری مانند 

یک کدبانو رفتار کنی،

همانند یک مرد کار کنی،

شبیه یک دختر جوان به نظر بیایی،

و مثل یک سالمند فکر کنی!


👤 #سیمین_دانشور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۵۹
MoUSA Ra

محمود دولت آبادی


گاهی باید از دیگران فاصله بگیری

اگر اهمیت دادند 

ارزشت را خواهی فهمید

و اگر اهمیتی ندادند

خواهی فهمید کجا ایستاده ای...!


✍️ #محمود_دولت_آبادی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۵۷
MoUSA Ra

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

 آآآی...

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی، 

در بگشای منم من،

میهمان هر شبت،

لولی وش مغموم

منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور

منم، دشنام پست آفرینش، 

نغمه ی ناجور

نه از رومم،

نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در، 

بگشای، دلتنگم...


#مهدی_اخوان_ثالث


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۳۰
MoUSA Ra

این متن خیلی زیباست حتما بخون👇


💎اگر در دل کسی جایی نداری ، فرش زیر پایش هم نباش....


جایی که بودن و نبودنت هیچ فرقی نداره، نبودنت رو انتخاب کن اینگونه به خودت احترام گذاشتی ...


محبوب همه باش ، معشوق یکی

مهرت را به همه هدیه کن ، عشقت را به یکی


با هر رفتنی اشک نریز و با هر آمدنی لبخند نزن

شاید آنکه رفته بازگردد و آنکه آمده برود


آنقدر محکم و مقتدر باش که با این‌محبت ها و مهر ها زمین‌گیر نشوی ...


لازم است گاهی در زندگی ، بعضی ادمهارو کم کنی تا خودتو پیدا کنی ...


بعضی ادمارو باید دوست داشت

اما بعضی از آدمارو فقط باید داشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۲۶
MoUSA Ra