‎کانال کتاب و داستان‎

کتاب و داستان

داستانک، سخنان ناب، طنز، دیالوگ ماندگار، داستان کوتاه، کتاب، سخنان اندیشمندان

داستانک، سخنان ناب، طنز، دیالوگ ماندگار، داستان کوتاه، کتاب، سخنان اندیشمندان

۸۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستانک» ثبت شده است

دیالوگ ماندگار


#دیالوگ_ماندگار

- وقتایی که خواب بودم، میومد صدای نفسامو ضبط میکرد !...

شما بودین عاشقش نمیشدین ؟!




#اژدها_وارد_میشود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۴۸
MoUSA Ra

در کشور دانمارک با قطار سفر میکردم. 

بچه‌ای بسیار شلوغ می‌کرد ؛


خواستم او را آرام کنم،

به او گفتم اگر آرام باشد برای او شکلات

خواهم خرید. آن بچه قبول کرد و آرام شد.

قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی 

از قطار پیاده شده و راهم را کشیدم و رفتم.

ناگهان پلیس مرا خواند و اعلام نمود 

شکایتی از شما شده مبنی بر اینکه 

به این بچه دروغ گفته ای، به او گفته‌ای شکلات میخرم ولی نخریدی ...!


با کمال تعجب بازداشت شدم! 

در آنجا چند مجرم دیگر بودند مثل دزد و قاچاقچی! آنها با نظر عجیبی به من می‌نگریستند که تو دروغ گفته ای !

آن هم به یک بچه! به هر حال جریمه شده 

و شکلات را خریدم و عبارتی بر روی 

گذرنامه ام ثبت کردند که پاک نمودن 

آن برایم بسیار گران تمام شد ...!


آنها گدای یک بسته شکلات نبودند، 

آنها نگران بدآموزی بچه شان بودند و اینکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها 

از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش 

حرفی به او زدند او باور نکند! 

اما در کشور ما، گول زدن به عنوان 

یک روش تربیتی اثر گذار استفاده می شود...!

وقتی بچه زمین می‌خورد و والدین زمین را 

کتک می‌زنند تا کودک آرام شود! 

(کار تربیتی بسیار اشتباه)، وقتی می‌گویند 

اگر فلان کارو بکنی لولو میاد، 

اگر با غریبه حرف بزنی می‌دزدنت، 

اگر فلان کارو کنی کلاغِ به بابات خبر میده ...

یک طفل معصوم باید در ایران گول بخورد 

تا یاد بگیرد چگونه گول بزند 

تا در آینده گول نخورد ...!


 چرا عقب افتاده ایم؟

#دکتر_علی_محمد_ایزدی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۱۱
MoUSA Ra

نامه یک عروس به خانواده شوهرش:‏


خانواده عزیز من،‏

متشکرم از اینکه منو به جمع خانواده خودتون راه دادید،

اول باید بگم که حضور من در این خانواده نباید زندگی روتین شما رو تغییر بده،‏

کسانی که لباسهارو می شستند به کارشون ادامه بدهند،‏

کسانی که غذا درست میکردند نباید کارشون رو ترک کنند،‏

کسی که خانه رو تمیز میکرد هم به کارش ادامه بده، من این موضوع رو درک میکنم و نمیخوام ‏هیچکس زندگی روتین خودشو تغییر بده، ‏

من اینجام تا بخورم ،شاد باشم و پسرتون رو کنترل کنم‏

سوالی دارید؟؟😂

عروس مدرن‏

#طنز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۰۹
MoUSA Ra

#اندکی_تأمل


یکی از مدیران آمریکایی که مدتی برای یک دوره آموزشی به ژاپن رفته بود ، تعریف کرده است که :

روزی از خیابانی که چند ماشین در دو طرف آن پارک شده بود می گذشتم. 


رفتار جوانکی نظرم را جلب کرد. او با جدیت و حرارتی خاص مشغول تمیز کردن یک ماشین بود. بی اختیار ایستادم. مشاهده فردی که این چنین در حفظ و تمیزی ماشین خود می کوشد مرا مجذوب کرده بود. 


مرد جوان پس از تمیز کردن ماشین و تنظیم آیینه های بغل، راهش را گرفت و رفت چند متر آن طرف تر، در ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاد. رفتار وی گیجم کرد. 

به او نزدیک شدم و پرسیدم: «مگر آن ماشینی را که تمیز کردید متعلق به شما نبود؟» نگاهی به من انداخت و با لبخندی گفت: «من کارگر کارخانه ای هستم که آن ماشین از تولیدات آن است. دلم نمی خواهد اتومبیلی را که ما ساخته ایم کثیف و نامرتب جلوه کند.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۰۳
MoUSA Ra

مرگ بر آمریکا به سبک ......


  آیا تا کنون به این ایده اندیشده اید ؟


 آیا تا به حال در ساعت فروشی ها به پوستر های تبلیغاتی ساعت های ژاپنی  توجه کردید ؟


  تمامی ساعتهای ژاپنی بر روی ساعت 10 و 10 دقیقه و 35 ثانیه ایستاده اند. 


 آیا علت این امر  🕰 میدانید چیست؟


این ساعت همان ساعت بمباران اتمی در ژاپن است

 و ژاپنی ها با این کار در هر لحظه و همه جای دنیا این اشتباه آمریکا را به یاد آنها آورده و به این وسیله آنها را محکوم می کنند. مقداری فکر کنید.


 بدون حتی یک شعار دادن و به خیابان ریختن و تظاهرات کردن چگونه به زبان بی زبانی مرگ بر آمریکا می گویند ........


و با این ایده ، آمریکایی ها را بابت اشتباهشان سرزنش می کنند .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۰۲
MoUSA Ra

#طنز



زن جوانی که شوهر میلیاردری داشت ، دچار سرطان کلیوی شد،

بعد از مدتی بستری از بیمارستان مرخص شد،


هنگامی که زنان همسایه و قوم خویش و دوستان جوانش  برای عیادتش می امدند در جواب همه انها که بیماری اش را میپرسیدند میگفت ایدز دارد. 


این امر توجه دخترش را به خود جلب کرد تا اینکه بعد از رفتن مهمانها از مادرش پرسید: 

مادر جان چرا به آنها میگویی ایدز داری در حالی که بیماری ات چیز دیگریست ؟ 


مادر گفت دیر یا زود مرگم فرا میرسد، 

این را گفتم تا هیچ کدام از این زنها بعد از مرگم، بفکر ازدواج با پدرتان نیوفتن …!!


گویند شیطان بعد از شنیدن این حرف در گوشه ی مجلس به خودزنی، گریه و استغفار و در آخر، سر به بیابان همی نهاد...!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۰۰
MoUSA Ra


فامیل دور

فامیل دور:

کاشکی شعورهم مدرک داشت

تابعضیابه هوای مدرکش هم که شده

میرفتن یادش میگرفتن


همساده:

آقو ایجوری که بدتر میشد

بعضیامیرفتن مدرک جعلی میخریدن دیگه نمیشد بیشعور بودنشون روثابت کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۵۹
MoUSA Ra

اگر تو ثروتمند باشی، سَرما یک نوع تَفریح می شَود تا پالتو پوست بخری، خودَت را گرم کنی و به اسکی بروی...

اگر فَقیر باشی بَر عکس، سَرما بَدبختی می شَود و آن وَقت یاد می گیری که حتی از زیبایی یک منظره زیر برف


مُتنفر باشی؛ کودکِ مَن! تَساوی تَنها در آن جایی که تو هَستی وجود دارد، مثلِ آزادی... ما تنها تویِ رَحِم بَرابر هَستیم...


"نامه به کودکی که هرگز زاده نشد" 


#اوریانا_فالاچی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۵۸
MoUSA Ra

خیییلی قشنگه


زوج جوانی به محل جدیدی نقل مکان کردند .

صبح روز بعد هنگامی که داشتند صبحانه میخوردند ، از پشت "پنجره" زن همسایه را دیدند که دارد لباس هایی را که شسته است آویزان میکند .

زن گفت :

ببین ؛ لباسها را خوب نشسته است !!!

شاید نمی داند که چطور لباس بشوید یا اینکه پودر لباسشویی اش خوب نیست !

شوهرش ساکت ماند و چیزی نگفت ...

هر وقت که خانم همسایه لباس ها را پهن میکرد ، این گفتگو اتفاق می افتاد و زن از بی سلیقه بودن زن همسایه میگفت ...

یک ماه بعد ، زن جوان از دیدن لباس های شسته شده همسایه که خیلی تمیز به نظر میرسید ، شگفت زده شد و به شوهرش گفت:

نگاه کن !!! بالاخره یاد گرفت چگونه لباس ها را بشوید ...

شوهر پاسخ داد:

صبح زود بیدار شدم و پنجره های خانه مان را تمیز کردم !!

                                                           

زندگی ما نیز اینگونه است ؛

آنچه را که ما از دیگران می بینیم بستگی دارد به "پاکی پنجره" و "دیدی" که با آن نگاه میکنیم ...


*زندگی ما بازتاب ذهن مان است*


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۵۶
MoUSA Ra

آخوندی میگفت رفتیم تو یکی از روستاهای یزد به نام کردآباد تو ماه رمضون برا تبلیغ جوونا مسجد نمیومدن رفتم طرح رفاقت ریختم تا از سیاست اخوندی استفاده کنم اینارو و بکشم مسجد ، نا سلامتی عمری درس خوندیم !


خلاصه با بچه ها رفیق شدیم بچه ها گفتن حاج آقا بریم هندونه بچینیم؟

 دورهم بعداز افطار بخوریم!

ما که پایه رفاقت شده بودیم کم نیاردم گفتم بریم 

آقا مارو گذاشتن ترک موتور رفتیم...


داشتیم هندونه میچیدیم که بچه ها پا گذاشتن به فرار گفتن حاج آقا فرار کن گفتم کجا؟

 من تازه بزرگاشو پیدا کردم !

یکی گفت بدو صاحبش اومد !


مارو میگی تازه دوهزاریمون افتاد که اومدم دزدی!


اقا کفشارو کندم امامه رو زدم به دستم شوتش کردم پریدم ترک موتور


رسیدم خونه ماشینو روشن کردم اینجا کجا نیشابور کجا


ملت زنگ زدن حاج اقا کجایی گفتم بابام فوت کرده سال بعد میام.

 تو سازمان گفتم هرجا بگی میرم الا کردآباد 😂


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۵۵
MoUSA Ra

ستارخان در خاطراتش می گوید: 

من هیچوقت گریه نکردم، 

چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد 

و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد. 

اما در زمان مشروطه یک بار گریستم. 

و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا. 

از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان. 

اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت:

"اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم."

آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد ...

 

زنده و جاویدان باد نام کسانی که بخاطر عزت این مملکت و آب و خاک، جانانه ایستادند ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۵۴
MoUSA Ra

اثر هنری


در اینکه زن یک اثر هنریست شکی نیست...


انسان بطور کلی یک اثر هنریست...


به شرطی که...


انسانیت را قدر بداند و نگهش دارد...


#سیمین_بهبهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۵۳
MoUSA Ra

💫✨💫✨


#طنز_اجتماعی


آقا (که گوشی تلفن همراهش توی خونه جامونده بود) ، به خانمش زنگ زد و گفت :

"گوشیمو گم کردم ، چندتا قرار کاری داشتم که قرار بود با من تماس بگیرن" ...


خانمش گفت :

"ناراحت نشو ، گوشیت توی خونه جامونده .

— مهندس شهرتی ‌(شهره خانم) پیام داده ؛ ناهار بیا عشقم ، همون لباس زیری که برام خریدی رو پوشیدم ، بیا ببین !!!


— حاج سهیلی زاده (سهیلا خانم) پیام داده که ؛ 

عصر ، ساعت ۶ میام همون جای قرار همیشگی تا بریم دربند به خاطر سالگرد آشناییمون جشن بگیریم !!!


— از میناب دکتر حاجتی (مینا جون) پیام داده فردا حتمآ بری پیشش آمپول داره براش بزنی !!!


— آقای شکوهی شهرداری منطقه (شکوه خانم همسایه) پیام داده ؛ 

شب شام بری پیشش تا (به خاطر چک پاس شده اش) ازت تشکر کنه !!!


— منم دیدم سرت شلوغه و برای تحکیم خانواده تلاش میکنی ، به همه شون پیام دادم : 

"خانمم خونه نیست ، شب بیان خونه خودمون ...

عزیزم ! عاشق کار و تلاشتم . 

داداش هام و بابام ، دایی هام و عموهام هم میان کمکت کم نیاری !!! 


هر وقت مهمونی تمام شد بگو تا بیام خونه رو جمع و جور کنم ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۵۱
MoUSA Ra

✨💫✨💫


#طنز



روزی زنی بود که سه عروس داشت،

میخواست عروس هاش رو  امتحان کنه،

ببینه کی از همه بیشتر دوستش داره...! 

وقتی از کنار حوض حیاط رد میشد، 

عمدا خودش رو داخل حوض انداخت،

تا عکس العمل  عروس بزرگش رو ببینه...


عروس بزرگ فورا تو آب پرید و مادر شوهرش رو نجات داد...

فردا صبح عروس بزرگ یک پژو ۲۰۶ جلوی در دید که روش نوشته بود: تقدیم به عروس گلم "مادر شوهرت..."


فردای آنروز همین کار رو برای عروس دومش انجانم داد،

عروس دوم هم مادر شوهر رو نجات داد و فرداش  یه پژو ۲۰۶ جلوی در خونش بود که نوشته بود: مرسی عروس گلم

" مادر شوهرت..."


نوبت به عروس کوچیک رسید.. 

مادر شوهر خودش رو داخل حوض انداخت

به این امید که عروس سوم نجاتش بده...

اما عروس سوم گفت: فدای سرم...

و مادر شوهر مرد...

فردای اون روز، عروس یه مازراتی آخرین مدل در خونه ش دید که روش نوشته بود مرسی عروس گلم...

 (پدر شوهرت)!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۵۰
MoUSA Ra

💫✨💫✨


#بازنده


💎از کودکی برایش تصمیم می گرفتند... 

از اسباب بازی گرفته تا لباسی که حسابی به دلش نشسته بود...

هیچوقت نتوانست به سلیقه ی خودش چیزی را انتخاب کند...فقط یک حرف می شنید: 

"نه خوب نیست ، این یکی را انتخاب کن"

کاش به همین جا ختم می شد...

برای انتخاب های مهم تر زندگی هم نتوانست تصمیم بگیرد...

عاشق هنر بود ولی ریاضیات خواند چون دوباره شنیده بود " نه خوب نیست، این یکی را انتخاب کن"

وقتی دلش لرزید دیگر وقتش رسیده بود که این بار خودش انتخاب کند...  دست هایی را که دوست دارد بگیرد ولی دوباره در گوشش خواندند... 

" نه خوب نیست ، این یکی را انتخاب کن "

چیزی را می پوشید که دیگران می گفتند 

کاری را انجام می داد که دیگران می گفتند 

کسی را دوست می داشت که دیگران می گفتند

تمام اعتماد به نفسش را گرفتند و آنقدر به جای او زندگی کردند تا تبدیل شد به یک بازنده...

بازنده کسی است که پای انتخابش نمی ایستد...

بازنده کسی است که به سلیقه ی دیگران زندگی می کند...


#حسین_حائریان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۴۹
MoUSA Ra

💫✨💫✨


#آنتونی_برجس ۴۰ ساله بود که دکترها به وی گفتند یک سال دیگر بیشتر زنده نیست زیرا توموری در مغز خود دارد.

وی بیشتر از خود نگران همسرش بود که پس از وی چیزی برای وی باقی نمی گذاشت.


آنتونی قبل از این هرگز نویسنده حرفه ای نبود اما در درون خود میل و کششی به داستان نویسی حس می کرد و می دانست که استعداد بالقوه ای در وی وجود دارد. بنابراین تنها برای باقی گذاشتن حق الامتیاز نشر برای همسرش پشت میز تحریر نشست و شروع به تایپ کرد او حتی مطمئن نبود که آیا ناشری حاضر می شود داستان وی را چاپ کند یا نه ولی می دانست که باید کاری انجام دهد.


در ژانویه ۱۹۶۰ وی گفت: 

من فقط یک زمستان، بهار وتابستان دیگر را پشت سرخواهم گذاشت و پائیز آینده همراه با برگریزان خواهم مرد.


در این یک سال وی ۵ داستان رابه انتها رساند و یکی دیگر را تا نیمه نوشت

(بهره وری او در این یک سال برابر با بهروه وری نصف عمر #فورستر و دو برابر #سلینجر بود).


اما آنتونی برجس نمرد. 

سرطان وی ناپدید شده بود. وی تاپایان عمر خود ۷۰ کتاب نوشت.

مشهورترین کتاب وی #پرتقالهای_کوکی است که  به همت خانم #پری_رخ_هاشمی به فارسی ترجمه شده است.


بدون سرطان شاید وی هیچگاه نمی نوشت.


بسیاری از ما نیز استعدادهایی پنهان داریم مانند آنچه که در برجیس بود و گاه منتظریم که یک وضع اضطراری بیرونی آن را بیدارکند. 

اما بهتر است منتظر آن وضعیت اضطراری نشویم و هم اکنون از خودمان بپرسیم که اگر من در وضعیت آنتونی برجس بودم چه 

می کردم. 


چگونه در زندگی روزمره خود تغییر می دادم؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۴۸
MoUSA Ra

💫✨💫✨


دکتر وین دایر توی سخنرانی بوستن میگفت:


طرف توی خونش بود و می خواست بیاد بیرون ، کلید ماشینش رو از روی میز برمیداره و همین که می خواد بیاد بیرون، برق قطع میشه و اون پاش گیر می کنه به میز و کلید هاش میوفته روی زمین! کاملا تاریک بود ! هر چی روی زمین رو می گرده پیداش نمی کنه ! یه لحظه نگاه می کنه می بینه هوای بیرون روشن تر از داخل خونه است! به خودش می گه : چقدر تو احمقی!!! هوای بیرون روشنه و تو توی تاریکی دنبال کلید می گردی! میره بیرون از خانه و توی کوچه دنبال کلیداش می گرده! توی این لحظه همسایه ی اون هم میاد بیرون و میبینه اون داره دنباله چیزی میگرده ! میگه چی شده کمک می خواهید ؟؟ میگه آره کلیدهای ماشینم رو گم کردم و دارم دنبالشون می گردم! میگه آه صبر کن منم کمکتون کنم!!

بعد از چند دقیقه ازش می پرسه : حالا کجا دقیقا انداختی کلیدها رو؟! میگه داخل خانه !!!!!

می گه تو چقدر ابلهی ! توی خونه گم کردی داری بیرون دنبالش می گردی؟؟ میگه خوب اینم ابلهانست که توی تاریکی دنبال کلید بگردی!!!!


حالا خیلی از ما ها مشکلاتی که داریم در درون ما هستند و به دست خودمون حل می شوند ولی ما داریم در بیرون از خودمون دنبال جوابش می گردیم ! و بعضی ها هم می خواهند کمک کنند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۴۵
MoUSA Ra

 معجزه



سارا هشت ساله بود که از صحبت پدرمادرش فهمید برادر کوچکش سخت مریض است و پولی هم برای مداوای آن ندارند.


پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمیتوانست هزینهء جراحی پر خرج برادرش را بپردازد.


سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد سارا با ناراحتی به اتاقش رفت و از زیر تخت قلک کوچکش را درآورد.


قلک را شکست. سکه ها رو رو تخت ریخت و آنها رو شمرد .فقط پنج دلار.


بعد آهسته از در عقبی خارج شد و چند کوچه رفت بالاتر به داروخانه رفت.


جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند ولی داروساز سرش به مشتریان گرم بود بالاخره سارا حوصلش سر

رفت و سکه ها رو محکم رو شیشه پیشخوان ریخت.

داروساز جاخورد و گفت چه میخواهی؟


دخترک جواب داد برادرم خیلی مریضِ 

می خوام معجزه بخرم قیمتش چقدر است؟


دارو ساز با تعجب پرسید چی بخری عزیزم!!؟


دخترک توضیح داد برادر کوچکش چیزی در سرش رفته و بابام می گوید فقط معجزه میتواند او را نجات دهد من هم می خواهم

معجزه بخرم قیمتش چقدر است..؟!


داروساز گفت:

متاسفم دختر جان ولی ما اینجا معجره 

نمی فروشیم.


چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت شما رو به خدا برادرم خیلی مریض ِو بابام پول ندارد و این همهء پول من است. من از

کـــــجــا می توانم معجزه بخرم؟؟؟؟


مردی که گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت از دخترک پرسید: 

چقدر پول داری؟


دخترک پولها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد.

مرد لبخندی زد و گفت:


آه چه جالب!!!

فکر میکنم این پول برای خرید معجزه کافی باشه.

بعد به آرامی دست اورا گرفت و گفت من میخوام برادر و والدینت را ببینم فکر میکنم معجزهء برادرت پیش من باشه آن مرد دکتر #آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود.


فردای

آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت. 

پس از جراحی پدر نزد دکتر رفت و گفت از شما متشکرم نجات پسرم یک معجزه واقعی بود،


می خواهم بدانم بابت هزینهء عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟


دکتر لبخندی زد و گفت فقط 5 دلار...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۴۴
MoUSA Ra

دیالوگ


#دیالوگ_ماندگار 


بر عکس همه ی آدمها که فکر میکنن

آدم عاشق میشه تا تنهاییاش رو پُر کنه،

من فکر میکنم آدما عاشق میشن تا تنهاییشونُ بزرگتر کنن !


☂️Everyone Says I Love You


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۴۲
MoUSA Ra

💫✨💫✨



بعضی آدمها دنیارو زیبامیکنند

آدمایی که هروقت ازشون بپرسی چطوری؟

میگن با تو حاااالم عاااالیه!!!

وقتی بهشون زنگ میزنی وبیدارشون میکنی !

میگن بیداربودم !

یا میگن خوب شد زنگ زدی...

وقتی میبینن یه گنجشک داره رو زمین غذا میخوره راهشون روکج میکنن که اون نپره...

اگه یخم بزنن،دستتو ول نمیکنن بزارن تو جیبشون...


آدم هایی که با صد تا غصه تو دلشون بازم صبورانه پای درد دلات می شینن !

همینها هستند که دنیارا جای بهتری میکنند

آدمهایی وقتی تصادفی چشم در چشمشان میشوی، فقط لبخند میزنند  


دوستهایی که بدون مناسبت کادو میخرند و میگویند این شال پشت ویترین انگارمال توبود...

یا گاهی دفتر یادداشتی، کتابی...

آدمهایی که از سرچهارراه، نرگس نوبرانه میخرندو باگل میروند خانه,

آدمهای پیامکهای آخرشب،

که یادشان نمیرودگاهی قبل ازخواب؛

به دوستانشان یادآوری کنندکه چه عزیزند...

آدمهای پیامکهای پُرمهر بی بهانه،

حتی اگربا آنها بدخلقی و بیحوصلگی کرده باشی...


کسانیکه غم هیچکس راتاب نمیاورند و تو رابه خاطرخودت میخواهند. 

آدم هایى که پیششان میتوانى لبریز از خودت باشى



زندگیتون پر از این 

آدم های امن قشنگ 

و دوست هاى عزیز و دوست داشتنی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۴۰
MoUSA Ra