#داستان_کوتاه
پادشاهی دیدکه خدمتکارش بسیار شاد است. از او علت شاد بودنش را پرسید؟! خدمتکار گفت : قربان همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن چراراضی و شاد نباشم؟!
پادشاه موضوع را به وزیر گفت.
وزیر هم گفت: قربان چون او عضو گروه ۹۹ نیست بدان جهت شاد است!
پادشاه پرسید گروه ۹۹ دیگر چیست؟ وزیر گفت: قربان یک کیسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلو خانه وی قرار دهید.
و چنین هم شد.
خدمتکار وقتی به خانه برگشت با دیدن کیسه وسکه ها بسیار شادشد و شروع به شمردن کرد، ۹۹ سکه ؟! او بارها شمرد و تعجب کرد که چرا۱۰۰ تا نیست؟! همه جا را زیر و رو کرد ولی اثری از یک سکه نبود!
او ناراحت شد و تصمیم گرفت از فردا بیشتر کار کند تا یک سکه طلای دیگر پس انداز کند، او از صبح تا شب کار میکرد، و دیگر خوشحال نبود...
وزیر هم که با پادشاه او را زیر نظر داشت گفت: قربان او اکنون عضو گروه ۹۹ است و اعضای این گروه کسانیند که زیاد دارند اما راضی نیستند.