#داستان_کوتاه
روزی روزگاری
دروغ به حقیقت گفت:
«میل داری باهم به دریا برویم و شنا کنیم؟»
حقیقتِ ساده لوح پذیرفت و گول خورد.
آن دو باهم به کنار ساحل رفتند. وقتی به ساحل رسیدند، حقیقت لباس هایش را در آورد.
دروغِ حیله گر لباس های اورا پوشید و رفت.
از آن روز همیشه حقیقت عریان و زشت است، اما دروغ در لباسِ حقیقت با ظاهری آراسته نمایان میشود...